کلونی با وجود رد پای مشهود زمانه بر چهرهاش هنوز جذابیتهای خودش را دارد. حتی اگر تارانتینو معتقد باشد که دیگر ستاره نیست یا هرگز ستاره نبوده است. ظاهراً جوابی که کلونی بعد از یک سال، به این نظر نه چندان مهربانانه تارانتینو درباره او داد، برایش کافی نبود و باید یک فرصت فرش قرمز پیش میآمد تا ثابت کند هنوز میتواند صحنه را به آتش بکشد؛ دستکم در فضای مجازی که این قدرت را دارد و بعدها برای اکران عمومی و تبلیع فیلم تازهاش باز هم از این جذابیت استفاده خواهد کرد. جدا از نظر شخصی تارانتینو درباره کلونی، این بازیگر مسیر حرفهای متغیری را پشت سر گذاشته است. او با یک سریال معروف شد. تا مدتها فقط به عنوان بازیگری خوشچهره و جذاب به رسمیت شناخته میشد و در فیلمهای عاشقانه نقش میگرفت. عاشقانه خانوادگی «یک روز خوب» (One Fine Day) با میشل فایفر، کمدی اکشن عاشقانه «خارج از دید» (Out of Sight) با جنیفر لوپز و یک تجربه ناموفق در نقش بتمن محصول این سالهای کلونی بود. با «خارج از دید» به کارگردانی استیون سودربرگ که به عنوان یک فیلم اکشن تحسین شد، نام کلونی به عنوان یک بازیگر اکشن بر سر زبانها افتاد.
فیلمهای این فهرست برای عادیسازی یا قابلقبول نشان دادن اعمال تروریستی ساخته نشدهاند، بلکه برای ستایش و تجلیل از شجاعت و همبستگی مجریان قانون، آتشنشانان، تیمهای امداد و نجات و شهروندان عادی و همچنین برجسته کردن اعمال فداکارانه و جسورانهی آنها ساخته شده است.
برخلاف کارگردانهای سینمایی فیلمهای غربی، کارگردانهای انیمههای سریالی به اندازهی کافی برای تأثیری که بر داستان دارند، اعتبار نمیگیرند. آنها داستان کلی را کنار هم قرار میدهند و در هر مرحله بینش خودشان را به داستان تزریق میکنند تا اطمینان حاصل کنند که مسیر قصه درست است. کارگردانهای انیمه همچنین سبک منحصر به فرد خود را دارند که طرفداران میتوانند از طریق آثارشان ببینند؛ جنبه دیگری که به هر نمایش خاصی جذابیت میبخشد. این لیست فقط به کارگردانهای انیمههای تلویزیونی نگاه خواهد کرد، بنابراین اسطورههایی مانند هایائو میازاکی و ساتوشی کن در آن حضور نخواهند داشت؛ حتی اگر تجربهی تلویزیونی داشته باشند.
سال گذشته علیرغم حواشی و روزهای عجیبی که سینما پشت سر گذاشت، جشنواره ونیز پذیرای فیلمهای بزرگی بود، از «بیچارگان» اثر یورگوس لانتیموس، «مایسترو» اثر بردلی کوپر و «پریسیلا» اثر سوفیا کوپولا تا «آدمکش» اثر دیوید فینچر، «فراری» اثر مایکل مان، «ضربه شانس» اثر وودی آلن و «هیتمن» اثر ریچارد لینکلیتر. به همین منوال، امسال هم ونیز سال موفقی را پشتسر گذاشت و فیلمسازان بزرگی با آثارشان به آن قدم گذاشتند، از «اتاق همسایه بغلی» اثر پدرو آلمودوار، «بروتالیست» اثر بردی کوربت، «نظم» اثر جاستین کرزل و «ماریا» اثر پابلو لارین تا «جوکر: جنون مشترک» اثر تاد فیلیپس، «بیبیگرل» اثر هالینا رین و «بیتلجوس بیتلجوس» اثر تیم برتون.
یکی از شاخصههای متمایزکنندهی ادکینز از سایر بازیگران، بدن آمادهی او است؛ این بدنی است که او از طریق تمرینات مادامالعمر هنرهای رزمی به دست آورده. در واقعیت، خانوادهی ادکینز به شغل قصابی مشغول هستند. ادکینز در انگلستان به دنیا آمد و بزرگ شد و اولین آشنایی او با هنرهای رزمی در سن ۱۰ سالگی با جودو آغاز گشت. وقتی ۱۳ ساله بود، او قربانی یک سرقت شد و این تجربه عزم او را برای یادگیری هنرهای رزمی جزمتر کرد. پس از آن، او زندگی خود را به تمرین اختصاص داد؛ ابتدا تکواندو، سپس کیکبوکسینگ و در نهایت مجموعهای از سبکها که بازیگران هنرهای رزمی باید برای پاسخگویی به نیازهای هر فراخوان بازیگری یاد بگیرند.
مخاطبان با تماشای داستانهای جاسوسی به نوعی درون ذهن جاسوسان و مأموران مخفی قرار میگیرند و از نزدیک با دنیای دوگانه و رازآلودشان آشنا میشوند. این تجربه، حس کنجکاوی و اشتیاق به کشف راز و توطئه را در تماشاگران بیشتر برمیانگیزد. علاوه بر این، سریالهای جاسوسی معمولاً با سرعت بالا، تحولات غیرمنتظره و پیچشهای روایی تماشاگران را به ادامه داستان علاقهمند میکنند. از روایتهای پرتنش دوران جنگ سرد تا تریلرهای آخرالزمانی و تکنولوژیمحور، سریالهای جاسوسی به طور مداوم برای انعکاس تغییرات در چشمانداز جهانی تکامل مییابند.