ما فیلم‌های ابرقهرمانی را تماشا می‌کنیم تا شگفت‌زده و غافلگیر شویم. البته استثناهایی هم در این قاعده حضور دارند، ولی به طور کلی فیلم‌های ابرقهرمانی – چه بزرگ و پرخرج باشند و چه جمع‌وجور – جوری ساخته می‌شوند تا حسی از شگفتی و حیرت به بینندگانش منتقل شود و در آن‌ها چیزهای را نشانمان می‌دهند که تا به حال ندیده بودیم.

  • ۱۲ لحظه‌ی تکان‌دهنده در فیلم‌های مارول که همه را غافلگیر کردند
  • ۱۵ صحنه‌ی سینمایی برتر در فیلم‌های دهه‌ی گذشته
  • ۱۱ کمیک بوک دی‌سی که دوست داریم سریال آن‌ها ساخته شود

این حیرت و شگفتی لزوما نباید به خاطر هیجان و التهاب به وجود بیاید. طیفی از حس‌های قدرتمند و متفاوت از تعلیق و تنش گرفته تا عدم قطعیت و شادی در لحظات گوناگون فیلم‌های ابرقهرمانی حضور دارد. فیلم‌های ابرقهرمانی صرف نظر از اینکه کدام‌یک از این احساسات را منتقل می‌کنند، دست روی یکی از اصلی‌ترین و قدیمی‌ترین هدف‌های سینما گذاشته‌اند؛ اینکه با خلق صحنه‌های تأثیرگذار، مخاطب را متحیر و متعجب کنند. صحنه‌هایی که برای همیشه در ذهن همه می‌مانند.

این حس شگفتی و حیرت در تعداد زیادی از فیلم‌های دی‌سی وجود دارد، فیلم‌هایی مهیج و تماشایی و جسورانه که شخصیت‌های کمیک‌های دی‌سی را دستمایه قرار داده‌اند تا تماشاگران را مقهور و مبهوت خودشان کنند. طی دهه‌های متفاوت با فیلم‌های درجه‌یکی روبه‌رو شده‌ایم که لحظات ماندگار و تأثیرگذار و بزرگشان تماشاگران را انگشت به دهان و حیرت‌زده کرده و تصاویری پیش چشمانشان آورده که برای همیشه در مغزشان حک شده است.

این صحنه‌ها و لحظه‌های ماندگار و تکان‌دهنده طیف گسترده‌ای از موقعیت‌ها را شامل می‌شوند، از حرکت‌های قهرمانانه و بزرگ شخصیت‌ها گرفته تا یک فصل مونتاژی تماشایی و اعتیادآور که با یک موسیقی شنیدنی تلفیق شده، یا معرفی یک ضدقهرمان عجیب‌وغریب و غیرقابل توصیف.

با تماشای این لحظه‌های مهیج و حیرت‌انگیز فیلم‌های دی‌سی، هم حسابی هیجان‌زده و پرانرژی می‌شویم و هم یادمان می‌آید که فیلم‌های ابرقهرمانی چه خاطرات بی‌نظیر و ماندگاری برای همه‌ی ما خلق کرده‌اند.

هشدار – در ادامه‌ی مطلب خطر لو رفتن داستان فیلم‌ها وجود دارد

۱. اولین پرواز سوپرمن – سوپرمن ۱۹۷۸ (Superman)

فیلم‌های دی‌سی

روی پوستر اولین فیلم سوپرمن لایو اکشن تاریخ سینما نوشته بودند: «باور خواهید کرد که یک انسان می‌تواند پرواز کند» و واقعا هم اینطور شد. مردم با تماشای فیلم سوپرمن باورشان شد که یک مرد بزرگسال با لباس آبی و قرمز می‌تواند در آسمان پرواز کند و همه جدیش بگیریم. لحظه‌ی مورد نظر ما صحنه‌ای اساسی و مهم است که درست بعد از اینکه کلارک کنت/کل-ال (کریستوفر ریو) پیامی از پدر فوت‌شده‌اش می‌شنود می‌بینیم.

پدر سوپرمن یعنی جور-ال (مارلون براندو) به او می‌گوید که «انسان‌ها اگر خودشان بخواهند می‌توانند موجوداتی فوق‌العاده باشند» و به این طریق اهمیت کار او را بیشتر می‌کند و به او می‌فهماند که مسؤولیت بزرگی روی دوشش است تا از قدرت‌هایش در جهت خیر و نیکی استفاده کند.

حالا که اهمیت و بزرگی هدف و مسؤولیت سوپرمن برای بیننده تثبیت شد، وقت آن بود تا اولین پرواز او را ببینیم. کلارک کنت سرانجام از غار تنهایی خودش رها می‌شود و به‌عنون سوپرمن به اوج آسمان‌ها پرواز می‌کند. صحنه‌ای که با موسیقی خاطره‌انگیز و تأثیرگذار جان ویلیامز تکمیل شده و هیجان و شگفتی و شادی منحصربه‌فردی به بیننده منتقل می‌کند.

این صحنه ترکیبی عالی از جلوه‌های بصری خیره‌کننده (برای زمان خودش)، موسیقی شنیدنی و دیالوگ‌های به‌یادماندنی است. عناصری که با هنرمندی و مهارتی مثال‌زدنی کنار هم قرار گرفتند و لحظه‌ای را خلق کردند که مردم با دیدنش به این باور رسیدند که یک انسان می‌تواند پرواز کند.

۲. اولین بار که خانواده‌ی شزم را دیدیم – شزم! (!Shazam)

فیلم‌های دی‌سی

تا پیش از فصل نهایی فیلم شزم، ما شخصیت بزرگسال بیلی بتسون را به‌عنوان تنها ابرقهرمان داستان می‌شناختیم. اما هر چه فیلم جلوتر رفت ارتباط عاطفی بین بیلی و خواهران و برادران ناتنیش عمیق‌ و عمیق‌تر شد و کم‌کم حدس زدیم که قرار است آن‌ها را به‌عنوان خانواده‌ی شزم ببینیم و هر کدام تبدیل به نسخه‌ی بزرگسال و ابرقهرمان خودشان خواهند شد. در فصل پایانی فیلم و وقتی به مبارزه‌ی نفس‌گیری نهایی رسیدیم، صحنه‌ای نشانمان دادند که برای هواداران شزم حسابی خاطره‌انگیز و دوست‌داشتنی بود.

وقتی بیلی متوجه می‌شود دکتر سیوانا و هفت گناه کبیره قدرتی مهارناپذیر و چالش‌برانگیز دارند و نمی‌تواند به تنهایی مقابلشان بایستد،‌ سراغ خواهران و برادران ناتنیش می‌رود و به آن‌ها می‌گوید که عصای جادوگر را (که به او قدرت‌های ماورایی داده) بگیرند و همگی بگویند «شزم!». به محض انجام این کار، ابری غبارآلود پدیدار می‌شود و لحظه‌ای بعد نسخه‌ی بزرگسال و ابرقهرمان آن‌ها هم مثل بیلی شکل می‌گیرد. حالا بیلی دیگر تنها نیست و گروهی از ابرقهرمان‌های قدرتمند همراهیش می‌کنند.

این صحنه از آن لحظه‌هایی است که شادی و شور تماشاگران را با خودش به همراه می‌آورد و کارگردان دیوید اف. سندبرگ که به‌خوبی از این قضیه آگاه بوده، صحنه را عمدا به‌ شکلی نمایشی و توی چشم اجرا کرده تا روی اهمیتش تأکید کند. اما چیزی که باعث شده این لحظه در ذهنمان بماند، سیر تحول شخصیتی بیلی بتسون است. او در ابتدای داستان پسری تنها و منزوی بود که خیلی دلش نمی‌خواست بقیه همراهش باشند. ولی حالا و بعد از ماجراهایی که از سر گذراند به پختگی جالبی می‌رسد و از برادران و خواهرانش می‌خواهد به کمکش بیایند. لحظه‌ای درخشان که ارجاعات کمیک بوکی را با شخصیت‌پردازی تلفیق کرده است.

۳. آکوامن با لباس معروفش ظاهر شد – آکوامن (Aquaman)

فیلم‌های دی‌سی

سال‌ها همه فکر می‌کردیم هرگز فیلمی درباره‌ی آکوامن ساخته نخواهد شد. این ابرقهرمان کمیک‌های دی‌سی برای مدت زیادی اسباب خنده‌ی سریال‌هایی مثل «تئوری بیگ بنگ» (The Big Bang Theory) بود و اکثرا او را به‌عنوان نچسب‌ترین عضو لیگ عدالت می‌شناختند که محبوبیت چندانی نداشت.

اصلا همین که سرانجام یک فیلم با محوریت آکوامن ساخته شد و دنباله‌هایی هم برایش در نظر گرفتند اتفاق مهم و معجزه‌آسایی بود و هواداران این ابرقهرمان از آن به‌عنوان یک موفقیت یاد می‌کنند. ولی فیلم آکوامن به همین ماجرا اکتفا نکرده و سازندگانش حواسشان بوده تا لحظات ماندگاری برای طرفداران او خلق کنند، مثل وقتی که برای اولین بار او را در لباس معروف کمیک بوکیش می‌بینیم.

این خطر وجود داشت که لباس آکوامن را به شکل ناجوری طراحی کنند و دوباره به دوران مسخره کردن او برگردیم، مدلی که فقط خوره‌های کمیک بوک‌ها می‌پسندیدند و با بقیه ارتباط نمی‌گرفت. ولی سازندگان تصمیم گرفتند به این صحنه کارکردی منطقی ببخشند و آن را به‌عنوان بخشی از داستان نمایش دهند.

آکوامن در این صحنه به ما نشان می‌دهد که حاکمی عادل است و مقابل بی‌عدالتی‌ها می‌ایستد و با لباس سبز/نارنجی/زردی که پوشیده هوادارانش را حسابی ذوق‌زده می‌کند. ما با دیدن لباس معروف آکوامن متوجه می‌شویم که شخصیتش چقدر پخته‌تر شده و حاضر است چه چیزهایی را به خاطر اهداف بزرگ‌تر فدا کند.

۴. پرواز بت‌وینگ در مقابل ماه – بتمن ۱۹۸۹ (Batman)

فیلم‌های دی‌سی

آن زمان‌ها فیلم‌های ابرقهرمانی مثل امروز رایج نبودند و مردم هر ماه منتظر اکران یک فیلم ابرقهرمانی جدید نمی‌نشستند. برای همین انتظارها از فیلم‌های کمیک‌ بوکی بالا نبود و کسی توقع نداشت یک فیلم ابرقهرمانی با کیفیت سینمایی ساخته شود. در نتیجه وقتی بتمن تیم برتون اکران شد و مردم کیفیت بالای ساخت آن را دیدند حسابی متعجب شدند.

هواداران بتمن با دیدن فیلمی که بازیگران بزرگی چون جک نیکلسون در آن حضور داشتند و جهانش با کیفیت و جزئیاتی مثال‌زدنی ساخته شده بود، حس کردند رؤیاهایشان به واقعیت تبدیل شده. و وقتی به فصل پایانی فیلم و یکی از تماشایی‌ترین لحظاتش رسیدند فهمیدند که بتمن تیم برتون اتفاقی واقعا ویژه است.

در این صحنه بتمن را می‌بینیم که با عجله تلاش می‌کند جلو نقشه‌های پلید جوکر را بگیرد، و برای اینکه به سرعت به هدفش برسد از بت‌وینگ معروفش استفاده می‌کند. اصلا همین که بت‌وینگ بتمن را در یک فیلم سینمایی می‌دیدیم خودش اتفاق خاص و هیجان‌انگیزی بود ولی تیم برتون به همین اکتفا نکرد و لحظه‌ای ماندگار به تصویر کشید؛ بت‌وینگ بر فراز آسمان پرواز می‌کرد و آن‌قدر ارتفاع می‌گرفت که از مقابل ماه هم می‌گذشت.

تصویر بت‌وینگ سیاه در مقابل ماه سفید و درخشان لحظه‌ای قدرتمند است که هرگز فراموشش نمی‌کنیم و نشان‌دهنده‌ی ابعاد شخصیت و سمبلی مثل بتمن است. فیلم‌های ابرقهرمانی حالا مثل نقل‌ونبات در سینماها اکران می‌شوند و با سرعتی سرسام‌آور به تولیدشان ادامه می‌دهند، ولی لحظات ماندگار و تأثیرگذار این‌چنینی هرگز فراموش نخواهند شد.

۵. جوکر ماسکش را برداشت و صورتش را دیدیم – شوالیه‌ی تاریکی (The Dark Knight)

فیلم‌های دی‌سی

کریستوفر نولان بارها گفته که در ساخت شوالیه‌ی تاریکی از فیلم «مخمصه» (Heat) ساخته‌ی مایکل مان الهام گرفته و این را از همان سکانس افتتاحیه‌ی فیلم و سرقت بانک می‌توان فهمید. این افتتاحیه‌ی نفس‌گیر و درخشان با ریتم سریع و اتفاقات تکان‌دهنده‌ی پشت سر همی که نشان تماشاگران داد، همه را میخکوب کرد و ما با دیدن سارقینی که ماسک دلقک زده بودند و یکی پس از دیگری به دست خودشان حذف می‌شدند، فهمیدیم با یک فیلم بتمن کاملا متفاوت طرف هستیم.

غافلگیری‌های ریز و درشت زیادی در این سکانس حضور دارند که هر کدام به نوعی بیننده را حیرت‌زده می‌کنند. ولی شاید تأثیرگذارترین و تکان‌دهنده‌ترین بخش این افتتاحیه جایی است که آخرین بازمانده از سارقین ماسکش را برمی‌دارد و می‌فهمیم او کسی نیست جز خود جوکر. شخصیت عجیب و منحصربه‌فرد و پیشبینی‌ناپذیر این ضدقهرمان در همین صحنه برایمان آشکار می‌شود و همچون مدیر بانک حیرت‌زده و متعجب به او خیره می‌مانیم.

در این لحظه که جوکر ماسکش را برمی‌دارد و هویتش را برملا می‌کند، نولان قاب را جوری تنظیم کرده که مخاطب حس کند جوکر دقیقا روبه‌رویش ایستاده و نفس به نفس هم هستند. نمایی بسته که صورت جوکر کل قاب را پر کرده و هیبت تهدیدآمیزش بیش از پیش به عمق وجودمان رخنه می‌کند. انگار هم‌زمان که رو به مدیر بانک می‌گوید «هر چیزی که تو رو نکشه، باعث می‌شه عجیب‌تر و دست‌نیافتنی‌تر بشی» با تماشاگران هم حرف می‌زند.

نولان از این طریق به ما فهماند که جوکر قرار است با روح و روان شخصیت‌های داستان بازی کند و دست روی مسائلی حساس بگذارد. یک شخصیت منفی آشوب‌طلب قدرتمند که هیچ‌کس از او راه گریزی ندارد.

جوکر ضدقهرمانی است که با قدرت بدنی و سلاح‌های فوق‌العاده به آدم‌ها حمله نمی‌کند و به جایش ذهن قربانیانش را هدف می‌گیرد. حرف‌هایی می‌زند و رفتارهایی از خودش نشان می‌دهد که فکر و روح و روان ما را تسخیر می‌کند و به بازی می‌گیرد. تمام این ویژگی‌های مرگبار و وحشتناک جوکر در همین افتتاحیه خودش را نمایان می‌کند.

۶. دکتر منهتن گذشته‌اش را مرور کرد – واچ‌من (Watchmen)

فیلم‌های دی‌سی

فیلم واچ‌من به کارگردانی زک اسنایدر طی این سال‌ها دودستگی‌ها و شکاف‌های عمیقی بین هواداران ایجاد کرد. بعضی‌ها آن را شاهکار زک اسنایدر می‌دانند و بعضی‌ها معتقدند به منبع اصلی وفادار نبوده و اسنایدر اثر کم‌مایه‌ای تحویل داده.

ولی در مورد یک چیز تقریبا همه اتفاق نظر دارند؛ اینکه فصل مونتاژی فیلم و روایت سرگذشت دکتر منهتن (بیلی کراداپ) حقیقتا تماشایی و جذاب از آب در آمده است. در این صحنه که مستقیما از کمیک‌های واچ‌من برداشته شده، دکتر منهتن را می‌بینیم که نقاط کلیدی و مهمی از گذشته‌اش را به یاد می‌آورد و نگاهی دوباره به آن می‌اندازد، از جمله به زمانی که هنوز انسانی عادی بود و هنوز به موجودی خداگونه‌ و آبی‌رنگ با قدرت‌های مافوق تصور تبدیل نشده بود.

شاید بخش‌هایی از فیلم واچ‌من خوب به اجرا در نیامده باشند و تأثیر لازم را منتقل نکنند، ولی این فصل مونتاژی همه چیزش درست در جای مناسب نشسته. زک اسنایدر با نمایش زندگی دکتر منهتن به شکل یک فصل مونتاژی، ما را به درون ذهن این موجود شکست‌ناپذیر و عظیم برده تا بفهمیم چقدر همه چیز برای او ناچیز و گذرا به نظر می‌رسد. او خدایی بی‌زمان و بی‌مکان شده و لحظاتی که برای آدم‌های عادی مهیب و بزرگ به نظر می‌رسند، برای او همچون نسیمی زودگذر است.

تدوین سیال و نریشن‌های کراداپ باعث شده تا این صحنه تجربه‌ای فراموش‌نشدنی برای تماشاگران واچ‌من باشد. صحنه‌ای تأثیرگذار که از خود فیلم هم بالاتر می‌ایستد و می‌توان بارها تماشایش کرد.

۷. بروس وین از گودال زندان بیرون آمد – شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد (The Dark Knight Rises)

فیلم‌های دی‌سی

در شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد لحظاتی هست که به درستی اجرا نشده و تأثیر لازم را نمی‌گذارد. مثلا افشاگری نهایی فیلم که می‌فهمیم جان بلیک با بازی جوزف گوردون لویت در واقع رابین است خیلی هیجان‌انگیز در نیامده و به موقعیت شخصیت و داستان نمی‌خورد و برای همین تجربه‌ی رضایت‌بخشی رقم نزده.

ولی یک از لحظاتی که واقعا جواب داده و مخاطبان را به وجد می‌آورد، جایی است که بروس وین بعد از مدت‌ها تمرین و ممارست، سرانجام موفق می‌شود آن پرش معروف را انجام دهد و از زندان گودال‌مانند بگریزد. بین بروس وین را در این زندان انداخت تا روحیه‌اش را کاملا نابود کند و وقتی می‌بینیم بروس بعد از تحمل کلی سختی فیزیکی و روحی، بالاخره بر ترس‌ها و تردیدهایش پیروز می‌شود و راهی به بیرون پیدا می‌کند، برایش خوشحال می‌شویم.

به خاطر همین است که وقتی بروس از گودال بیرون می‌آید و نور خورشید را روی صورتش حس می‌کند، تماشاگر هم در حال او شریک می‌شود. هیجان پیروزی و عبور از موانع سهمگین به ما هم منتقل شده و تمام‌وکمال با بروس وین همراه می‌شویم. و وقتی بروس طنابی را به پایین گودال می‌فرستد تا بقیه‌ی زندانی‌ها هم شانس فرار داشته باشند، لایه‌ای از مهربانی و همدلی به صحنه اضافه می‌شود که قلب تماشاگران را مالامال از گرما می‌کند.

شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد فیلم کاملی نیست و ایراداتش به‌ویژه در یک سوم پایانی توی ذوق می‌زند. ولی در کنار همه‌ی این‌ها لحظاتی هم مثل همین که شرحش رفت حضور دارند که تأثیر زیادی روی مخاطب می‌گذارند و تماشای فیلم را به تجربه‌ای دلنشین تبدیل می‌کنند.

۸. بروس وین برای اولین بار ماسک بتمن را گذاشت  – بتمن: نقاب شبح (Batman: Mask of the Phantasm‎)

فیلم‌های دی‌سی

در اغلب فیلم‌هایی که درباره‌ی بتمن ساخته شده می‌بینیم که زندگی او به قبل و بعد از حادثه‌ی دلخراش کشته شدن پدر و مادرش در آن کوچه‌ی تاریک تقسیم می‌شود، ولی در انیمیشن بتمن: نقاب شبح سراغ ابعاد تازه‌تر و عمیق‌تری از شخصیت بروس وین رفته‌اند و نگاهی انداخته‌اند به اعماق روح‌وروان او. در این فیلم انیمیشنی به ما نشان می‌دهند که شاید اتفاق پیچیده‌تر و چندلایه‌ای‌تری منجر به این تصمیم بروس وین شده تا خودش را به‌عنوان قهرمان شنل‌پوش گاتهام معرفی کند.

در اینجا می‌بینیم که رابطه‌ی عاشقانه‌ی نافرجام بین بروس وین و آندریا بومونت هم نقشی اساسی در تصمیم‌های بروس وین ایفا می‌کند و یکی از اصلی‌ترین دلایلی است که او شخصیت دوگانه‌ای پیدا می‌کند و خودِ دیگرش را به‌عنوان بتمن می‌شناسد.

بعد از اینکه بومونت بروس وین را ترک می‌کند و نامزدی‌اشان به هم می‌خورد، بروس که سرخورده و ناامید شده تصمیم می‌گیرد به قهرمان شنل‌پوش گاتهام تبدیل شود و زندگیش را این‌گونه ادامه دهد و با برقراری عدالت روزگار بگذارند. حالا یک تراژدی و اتفاق غم‌انگیز دیگر هم به زندگی بروس وین اضافه شده و علاوه بر ماجرای دلخراشی که در کودکی از سر گذراند، در بزرگسالی هم با قلبی شکسته و روحی ناامید طرف شد.

وقتی در یکی از لحظات ماندگار فیلم، بروس وین برای اولین بار ماسک بتمن را روی صورت خودش می‌گذارد این اتفاق‌ها و معانی زیر لایه‌ای داستان خودشان را نشان می‌دهند و تماشاگران همچون آلفرد که متعجب و متحیر مانده، از این اتفاق حیرت می‌کنند چون با بخش تازه‌ای خاستگاه و گذشته‌ی بتمن آشنا شده‌اند.

۹. آرتور فلک موری فرانکلین را در برنامه‌ی زنده کشت – جوکر (Joker)

فیلم‌های دی‌سی

معمولا در فیلم‌های کمیک بوکی و ابرقهرمانی وقتی جان کسی در خطر می‌افتد، مربوط به وقایع بزرگی است که به سرنوشت تمام دنیا گره می‌خورد. در فیلم جوکر چنین کشمکش و نبردی در یک برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی رخ می‌دهد، یعنی وقتی آرتور فلک (واکین فینیکس) به برنامه‌ی موری فرانکلین (رابرت دنیرو) می‌رود. ولی این نبرد از آن نبردهای کلاسیک و کلیشه‌ای نیست که تا دقیقه‌ی ۹۰ شخصیتی در خطر مرگ باشد و به شکلی معجزه‌آسا نجات پیدا کند. اینجا همه چیز ناگهانی، مهیب و تکان‌دهنده است.

وقتی گفت‌وگوی چالشی آرتور و فرانکلین به نقطه‌ی اوج خودش می‌رسد،‌ آرتور به ناگهان سلاحی در می‌آورد و بدون هیچ هشدار قبلی گلوله‌ای وسط پیشانی مجری بخت‌برگشته خالی می‌کند. خشونتی غافلگیرکننده که همه چیزش در عرض چند ثانیه رخ داد و همه را شوکه و متحیر کرد. آرتور فلک اهل مقدمه‌چینی و کارهای بزرگ نیست، سریع اصل مطلب می‌رود و حرکتش را اجرایی می‌کند. بدون پرده‌پوشی، و بدون اینکه ظاهری تجملاتی و باشکوه به کارش ببخشد.

تا قبل از این صحنه‌ی به‌خصوص هم کم خشونت در این فیلم ندیدیم، ولی اتفاق‌های این صحنه آن‌قدر ناگهانی و شوک‌آور است که لایه‌ی کاملا متفاوتی به شخصیت آرتور و کلا داستان فیلم اضافه می‌کند. به‌ویژه وقتی دقت کنیم چه کسی نقش فرانکلین را بازی می‌کند. در کمتر فیلمی دیده‌ایم بازیگری در قد و قواره‌ی رابرت دنیرو را در صحنه‌ای این‌چنینی بگذارند و سپس کشته شدنش را به تصویر بکشند. جوکر قرار بود تمام معادلات را به هم بزند و اقدام‌هایش فراتر از دنیای فیلم می‌رفت.

بعد از دیدن این صحنه حس می‌کنیم تمام برساخت‌ها و باورهای پیشین ما دچار تزلزل شده و پرسش‌هایی اساسی در ذهنمان شکل می‌گیرد. اگر بازیگری مثل رابرت دنیرو این‌قدر ساده در برابر آشوب و هرج‌ومرج و کینه‌ی آرتور فلک/جوکر بی‌دفاع است، پس تکلیف باقی آدم‌ها چه خواهد بود؟ جهان آرتور فلک به قبل و بعد از این برنامه‌ی تلویزیونی جنجالی تقسیم می‌شود، ولی جهان بقیه چطور؟ وقتی جوکر در ماشین پلیس نشسته و ویرانی و فروپاشی شهر را با لذت و هیجان نگاه می‌کند، آغوشش برای دنیایی کاملا متفاوت باز شده.

۱۰. هیبت عظیم استارو – جوخه انتحار (The Suicide Squad)

فیلم‌های دی‌سی

تا مدت زیادی فیلم‌های جهان سینمایی دی‌سی با واقع‌گرایی و به نمایش کشیدن دنیایی تاریک و خشن شناخته می‌شدند. حتی عناصر علمی تخیلی و دور از ذهنی مثل دومزدی (Doomsday) هم جوری توجیه می‌کردند تا ملموس و باورپذیر در بیاید و تا جایی که ممکن است پایه‌های علمی داشته باشند.

اما از وقتی زن شگفت‌انگیز ساخته شد این معادله و روتین همیشگی را تغییر دادند و در ادامه با فیلم‌هایی مثل آکوامن و شزم به ما نشان دادند که آماده‌اند تا داستان‌های عجیب‌وغریب‌تر و غیرمتعارف‌تری را روایت کنند. اگر می‌خواهید بدانید که جهان سینمایی دی‌سی تا کجا پیش رفته و چقدر دید فیلم‌هایش را گسترش داده، کافی است صحنه‌‌ی اولین رونمایی کامل از استارو را در فیلم جوخه‌ی انتحار ببینید.

استارو، ضدقهرمان و شخصیت پلید اصلی داستان را در جاهایی از فیلم به صورت گذرا دیده بودیم، از جمله در یک فیلم آرشیوی قدیمی که نسخه‌ی کوچک‌تری از آن را نشان می‌داد یا جایی دیگر که یکی از بازوهای غول‌آسایش را می‌دیدیم که به شیشه ضربه می‌زد. تا اینکه به فینال و نبرد نهایی فیلم رسیدیم و جیمز گان مهره‌ی اصلیش را رو کرد و استارو را تمام‌وکمال به نمایش کشید تا این موجود فرازمینی و غول‌پیکر را با ظاهر اصلیش ببینیم و حیرت‌زده شویم. لحظه‌ای که استارو بیرون می‌آید و زیر نور خورشید قدم برمی‌دارد واقعا تصویر تکان‌دهنده و درخشانی است.

این لحظه‌ای ماندگار و تأثیرگذار است که ساخته شده تا تماشاگران را شگفت‌زده و متحیر کند و با دیدنش متوجه می‌شویم که فیلم‌های جدید دی‌سی طی یک بازه‌ی زمانی کوتاه کاملا مسیرشان را تغییر داده‌اند و سراغ قلمروهای تازه‌تری رفته‌اند.

۱۱. بتمن و هم‌رزم‌هایش سمت میدان نبرد حمله کردند – فیلم لگو بتمن (The LEGO Batman Movie)

فیلم‌های دی‌سی

فیلم بتمن لگو یک فیلم تبلیغی برای اسباب‌بازی کودکان است، ولی در عین حال یکی از بهترین فیلم‌هایی است که درباره‌ی بتمن ساخته شده. ارزش و اهمیت فیلم را می‌توانید در همین صحنه‌ی مورد نظر ما ببینید، موقعیتی که در لحظات پایانی فیلم پیش می‌آید، یعنی بعد از اینکه نسخه‌های لگویی جوکر و بقیه‌ی ضدقهرمان‌های معروف فیلم‌ها و سریال‌ها (از جمله لرد ولدمورت) شهر گاتهام را غارت می‌کنند.

درست زمانی که به نظر می‌رسد هیچ امیدی به پیروزی آدم خوب‌ها نیست، بتمن لگویی سمت میدان نبرد حمله می‌برد ولی خیلی زود می‌فهمیم که تنها نیست. رابین،‌ بت‌گرل و تعداد زیادی از رفقا و هم‌رزم‌هایش هم به دنبالش می‌آیند. همگی آماده هستند تا به دل خطر بزنند و شهر را نجات دهند.

با دیدن این صحنه انگار تمام شخصیت‌های فرعی فیلم‌های بتمن را یکجا و در کنار هم می‌بینیم. فیلم لگو بتمن یک هرج‌ومرج دلنشین و دوست‌داشتنی است که به هر سمت عجیب‌وغریبی فکرش را بکنید می‌رود. ولی هیچ صحنه‌ای به اندازه‌ی این یکی تأثیرگذار و به‌یادماندنی در نیامده، صحنه‌ای که در آن هر جای تصویر را نگاه می‌کنید شخصیت و چهره‌ای آشنا می‌بینید و ذوق می‌کنید.

۱۲. اشک‌های آلفرد – بتمن آغاز می‌کند (Batman Begins)

فیلم‌های دی‌سی

بتمن آغاز می‌کند را از جهات زیادی تحسین کرده‌اند و درباره‌ی ویژگی‌های مثبت و جریان‌سازش مطالب زیادی خوانده و شنیده‌اید. از رویکرد کریستوفر نولان برای خلق دنیایی باورپذیر گرفته تا شخصیت‌هایی که زمینی هستند و می‌توانیم لمسشان کنیم. ولی چیزی که بیشتر از همه باعث ماندگاری این فیلم شده، لحظه‌هایی به‌یادماندنی و تأثیرگذار است که برای همیشه در یاد و خاطره‌ی ما می‌ماند.

لحظاتی مثل وقتی که بروس وین به غار زیرزمینی عمارت وین می‌رود و بالاخره با ترس از خفاش‌ها روبه‌رو می‌شود و می‌گذارد انبوهی خفاش او را احاطه کنند. یا وقتی عمارت وین در آتش می‌سوزد و آلفرد به بروس جمله‌ی پدرش را یادآوری می‌کند که «ما چرا زمین می‌خوریم؟ برای اینکه یاد بگیریم دوباره سرپا بشیم».

یکی دیگر از این لحظه‌های ماندگار و تأثیرگذار جایی است که بروس وین تحت تأثیر گاز سمی و توهم‌زای دکتر کرین (مترسک) حالش خراب شده و از آلفرد خواسته به یاری او بیاید. وقتی بتمن با روانی به هم ریخته از مهلکه می‌گریزد و به هر جان کندنی هست خودش را به پشت بامی می‌رساند و با آلفرد تماس می‌گیرد، موقعیتی ناراحت‌کننده و غم‌انگیز شکل می‌گیرد. گاز توهم‌زای کرین نقطه‌ای تاریک از بتمن را تحریک کرده و او را به یاد حادثه‌ی دلخراش مرگ پدر و مادرش انداخته، و احساس گناه کشنده‌ای که همیشه روی دوش خودش حمل می‌کند دوباره به سراغش می‌آید.

در صحنه‌ی بعد، بروس را روی صندلی عقب ماشینی می‌بینیم که آلفرد سوار بر آن برای نجات او آمده. بروس مدام با خودش حرف می‌زند و پیداست حال واقعا خرابی دارد. آلفرد، این خدمتکار وفادار و دلسوز که هرگز پشت او را خالی نمی‌کند با چشمانی اشک‌بار به رانندگیش ادامه می‌دهد.

آلفرد که از تمام زندگی بروس باخبر است و می‌داند چرا به این مسیر کشیده شده و چرا جان خودش را اینگونه به خطر می‌اندازد، در آن لحظه حالی بهتر از بروس ندارد. در چهره‌ی آلفرد (با بازی تحسین‌برانگیز مایکل کین) ترس و نگرانی عمیقی حس می‌کنیم. او مثل یک پدر مراقب بروس است و دلش می‌شکند او را در این حال و روز ببیند. انگار او هم با دیدن بروس به یاد تمام زجرها و ناراحتی‌های این چند ساله افتاده و نگران است نتواند قولی را که به پدر بروس داده عملی کند.

۱۳. صحنه‌ی معرفی فلش – لیگ عدالت زک اسنایدر (Zack Snyder’s Justice League)

فیلم‌های دی‌سی

درباره‌ی بلاهایی که جاس ویدن سر لیگ عدالت آورد زیاد شنیده‌ایم. نسخه‌ای که ویدن سر هم بندی کرد و چند سال پیش اکران شد وضع فاجعه‌باری داشت و هیچ نشانی از جهانی که اسنایدر ساخته بود در آن دیده نمی‌شد. سرانجام بعد از ماجراهای بسیار نسخه‌ی زک اسنایدر ساخته شد و موفق شدیم فیلم اصلی را تماشا کنیم.

نسخه‌ی زک اسنایدر در زمینه‌های بی‌شماری بهتر از نسخه‌ی قبلی است و واقعا خوش‌شانس بودیم که فرصت ساخته شدنش فراهم شد. لحظات دوست‌داشتنی و مهیج زیادی در این نسخه هست و اگر بخواهیم تمام آن‌ها را ردیف کنیم نیازمند فهرست متفاوتی است. اما لحظه‌ای که انتخاب کرده‌ایم مربوط به معرفی یک عضو جدید لیگ عدالت یعنی فلش است.

زک اسنایدر خیلی خوب بلد است که تصاویر تماشایی و چشم‌نواز خلق کند و آن‌ها را در کنار موسیقی‌های بی‌نظیر بگذارد. موسیقی‌ها و قطعاتی که انگار برای همین صحنه‌ها ساخته شده‌اند و همه چیز صحنه را چندین برابر تأثیرگذارتر و بهتر می‌کنند. در این صحنه نمونه‌ی کاملی از این قضیه را شاهد هستیم. ترکیب بی‌نظیری از صدا و تصویر و موسیقی که تجربه‌ی ماندگاری را خلق کرده است.

فلش در حال صحبت با کارفرمای آینده‌اش است که ناگهان تصادفی وحشتناک در خیابان رخ می‌دهد. زمان می‌ایستد و همه چیز انگار متوقف می‌شود، و فلش برای نجات دختری که درگیر تصادف شده و چند ثانیه بعد ممکن است کشته شود دست به کار می‌شود، و اینجاست که لحظه‌ای جادویی می‌بینیم.

هم‌زمان که فلش با سرعت مافوق تصورش حرکت می‌کند و ما که از زاویه‌ی دید او دنیا را می‌بینیم با جهانی ایستا و ساکن طرف هستیم، آهنگ Song to the Siren از Rose Betts پخش می‌شود و همه چیز حس‌وحالی شاعرانه به خودش می‌گیرد. تصادفی مهیب و مرگ‌بار که می‌توانست منجر به کشته شدن دختری جوان شود رنگ‌وبوی یک صحنه‌ی عاشقانه پیدا می‌کند و ما خیره و متحیر و شیفته می‌مانیم.

۱۴. رقص آرتور فلک – جوکر (Joker)

فیلم‌های دی‌سی

فیلم جوکر تاد فیلیپس کلاس درس خلق اتمسفر و حس‌وحال است. از اولین دقایق فیلم تا آخرین ثانیه‌هایش اتمسفری گیرا در صحنه‌ها جاری است که یقه‌ی تماشاگر را می‌گیرد و وادارش می‌کند خیره به تصاویر بماند و به چیز دیگری فکر نکند. ما ذره ذره با وضعیت زندگی آرتور فلک آشنا می‌شویم و بعد وارد ذهن او می‌شویم و درد و رنج‌هایی که مثل خوره به جانش افتاده را می‌شناسیم، و همه‌ی این‌ها به لطف تصاویر خیره‌کننده و موسیقی بی‌نظیر و نقش‌آفرینی درخشان واکین فینیکس است.

یکی از معروف‌ترین صحنه‌های فیلم جایی است که تغییر و تحول آرتور فلک را به معنای واقعی کلمه می‌بینیم. آرتور بعد از به قتل رساندن چند جوان بی‌ملاحظه و لاابالی به دستشویی می‌گریزد و بعد از اینکه کمی آرام گرفت، رقصی عجیب و ترسناک و غم‌انگیز جلوی آینه ترتیب می‌دهد. رقصی که نشان‌دهنده‌ی دگردیسی آرتور است که مثل یک کرم شب‌تاب از پیله در آمده و حالا شخصیت خودش را تمام‌وکمال و بدون فیلتر و پرده‌پوشی می‌پذیرد، چون دیگر قرار نیست احساسات توفانی و انفجاری درونش را پنهان کند.

رقص آرتور رقصی عادی نیست و تمام حرکاتش نشان از اندوه و درد و تنهایی دارند. این مرد جداافتاده از جامعه و تحقیرشده که نه محبت و عشقی از مردم دریافت کرده و نه جایگاهی درست‌وحسابی در بینشان دارد، حالا از پوسته‌ی قبلی خودش خارج شده و در تنهایی خودش جشنی دلمرده و ترسناک برپا می‌کند. شخصیت درونی و هرج‌ومرج‌طلبش که سال‌ها درونش زندانی بود و فرصت بروز و ظهور پیدا نکرده، حالا خودش را نمایش می‌دهد و ما با دیدنش مو به تنمان سیخ می‌شود.

این صحنه به‌نوعی قرینه‌ی صحنه‌ی درخشانی است که در دقایق پایانی فیلم می‌بینیم، یعنی جایی که جوکر روی ماشین می‌ایستد و مقابل انبوهی از هواداران آشوب‌گر و به ستوه آمده‌اش می‌رقصد و بعد لبخندی خونین روی لبانش می‌کشد. در هر دو صحنه آرتور را رها از قید و بندهای همیشگی می‌بینیم. اولی در خفا و دومی جلو تمام دنیا. انگار در این مدت پخته‌تر شده و رشد یافته و دیگر ضرورتی نمی‌بیند هیچ بخشی از خودش را مخفی کند.

منبع: Looper

نوشته ۱۴ لحظه‌ی تکان‌دهنده در فیلم‌های DC که همه را غافلگیر کردند اولین بار در دیجی‌کالا مگ. پدیدار شد.

منبع متن: digikala